عاشقانه ها
میروم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانی خویش به خدا می برم از شهر شما دل شوریده و دیوانه ی خویش می برم که در آن نقطه ی دور شستشویش دهم از رنگ گناه شستشویش دهم از کله ی عشق زین همه خواهش بیجا و تباه می برم تا ز تو دورش سازم ز تو ای جلوه ی امید مهال می برم زنده بگورش سازم تا از این پس نکند یاد وصال ناله می لرزد می رقصد اشک آه بگذار که بگریزم من از تو ای چشمه ی جوشان گناه شاید آن به که بپرهیزم من بخدا غنچه ی شادی بودم دست عشق آمد و از شاخم چید شعله ی آه شدم صد افسوس که لبم باز بر آن لب نرسید عاقبت بند سفر پایم بست میروم خنده به لب خونین دل میروم از دل من دست بدار ای امید عبث بی حاصل نظرات شما عزیزان: یک شنبه 13 / 11 / 1391برچسب:, :: 11:1 :: نويسنده : محرم
درباره وبلاگ فردا اگر بدون تو باید به سر شود فرقی نمی کند شب من کی سحر شود شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود رنج فراق هست و امید وصال نیست این"هست و نیست"کاش که زیر و زبر شود رازی نهفته در پس حرفی نگفته است مگذار درد دل کنم و دردسر شود ای زخم دلخراش لب از خون دل ببند دیگر قرار نیست کسی با خبر شود موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است بگذارگفتگو به زبان هنر شود موضوعات آخرین مطالب پيوندها تبادل لینک هوشمند نويسندگان
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|